شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا

این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا

نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود

بی گداز از سکته هیهات است گردد زر جدا

آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او

با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا

کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن

زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا

گر درآمیزد به گلها بوی آن گل پیرهن

من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا

در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی، که خضر

یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا

بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا

رشته می گردد سبک چون گردد از گوهر جدا

چون نسوزد خواب در چشمم، که شبهای فراق

اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا

نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب

چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟


صدای ما ٫ صائب تبریزی جدا ,ز ,گردد ,چون ,دل ,بی ,سرشک تلخ، ,تلخ، افتاد ,افتاد از ,از نظر ,بی سرشکمنبع

شعر 005 صائب

شعر 004 صائب

شعر 003 صائب

شعر 002 صائب

شعر 001 صائب

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جدیدترین ها معرفی بازی های چند نفره. لوکال افلاین بهترین سایت خاطرات اورداپ کام اجناس فوق العاده اینجا همه چی هست ارزان سرا Monicayo95 site روانشناسی روزانه پیش دبستانی و مهد کودک سوگند